رضای خدا و صبر:
خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: که به خلاده، دختر اوس، مژده بهشت بده و او را آگاه کن که هم نشین تو در بهشت است.
داود (ع) بر در خانه او رفت و در زد. خلاده در را باز کرد، تا چشمش به حضرت داود (ع) افتاد، او را شناخت و گفت: آیا درباره من چیزی نازل شده است که به اینجا آمده ای؟
حضرت داود (ع) گفت: آری.
خلاده عرض کرد: آن چیست؟
حضرت داود (ع) فرمود: آن وحی الهی است.
خلاده گفت: آن زن من نیستم، شاید زنی هم نام من است. من در خود چیزی نمی بینم که درباره ام وحی شود؛ ممکن است اشتباهی شده باشد.
داود گفت: کمی از زندگی خود برایم بگو.
خلاده گفت:
هر درد و زیانی به من رسید صبر و تحمل کردم و چنان تسلیم رضای خدا بودم که از او نخواستم آن را بر گرداند، مگر به رضای خودش و به جای آن عوض نخواستم و شکر کردم.
حضرت داود (ع) گفت: به همین جهت به این مقام رسیده ای
امام صادق (علیه السلام) پس از ذکر این ماجرا فرمود: این است دینی که خداوند، آن را برای بندگان صالحش پسندیده است
چهل موضوع339 داستان نویسنده : کاظم سعیدپور